چهره ای از چهره های ماندگار
|
|
چهره را چرخاند سوی کردگار[1]
|
ماندگاری را چنين تفسير کرد:
|
|
رفتن و بگذاشتن يک يادگار
|
يادگاری ماندگار از جنس علم
|
|
نزد شاگردان ز يک آموزگار
|
خاصه علمی کآيد از باغ ادب
|
|
وز شميمش غنچه ها آرد به بار
|
چهرة فيروز ما شد ماندگار
|
|
در دل دلدادگانی بي شمار
|
در عجب بوديم روحی ژرف را
|
|
چون پذيرا بود آن قدّ نزار؟!
|
آخر آن روح بلند از قدّ خُرد
|
|
قد کشيد و پرکشید از این دیار
|
فرش را بگذاشت تا عرش برين
|
|
چون ملک رست از فلک شد رستگار
|
گنبد فيروزه ای فيروز را
|
|
چون حصاری بود بشکست آن حصار
|
نرم خويي از حرير آموختيم
|
|
از حرير نام نيک آن نگار
|
نسبتی خوش داشت با سِحر سَحَر
|
|
آذرخشی بود در شب های تار
|
هيچ فجر او را نديد آرام و خواب
|
|
آن سحرخيز اختر شب زنده دار
|
ما که چون ساحل بديم او موج بود
|
|
يک نفس نشناخت آرام و قرار
|
در سکوت سرد شاگردان خويش
|
|
رعد بود و برق بود و پرشرار
|
با صدای خشک و با احساس تر
|
|
خشک و تر را می زد او با هم به کار
|
با هزاران بیت کو از حفظ داشت
|
|
نغمه هایش بود گلبانگ هَزار
|
بوالعجب غوّاص بحر شعر بود
|
|
ای بسا دُرّ کز صدف کرد آشکار
|
تور می گسترد پيش پای لفظ
|
|
نکته ها می کرد از معنی شکار
|
شعر پر شور عرب چونان عسل
|
|
بود در کامش شرابی خوش گوار
|
نام ها از مِی چنان بر می شمرد
|
|
کاين گمان می شدکه هست اوخودخمار
|
از صبوح و از غبوق و از مُدام
|
|
پردة ابهام را می زد کنار
|
از ورای قرن ها در سوگ "صخر"
|
|
جای "خنسا" ضجّه می زد بی قرار
|
کوه های سخت شعر "شنفری"
|
|
در کَفَش چون کاه بود از اقتدار
|
"امتطی" می خواند و می ديديم او
|
|
گشته بر شعر "ابی سُلمی" سوار
|
شعر و بحر و بیت و مصراع و ردیف
|
|
گشته اند اینک ز سوگش سوگوار
|
هرگز او از يادهامان کی رود؟
|
|
با قدم هايي که می زد استوار
|
اینک او پیوسته بر اسلاف خویش
|
|
رادمردانی از این ایل و تبار
|
جمع هادی زاده و آیینه وند
|
|
موسوی انوار شاعر یار غار
|
همچو دلشاد و شهیدی گشته اند
|
|
حلقه ای بر گرد او در کوی یار
|
کیف ننسی وجه أستاذ شفیق
|
|
رایة في رأسها نور و نار؟
|
في اصطیاد الدرّ من بحر الأدب
|
|
کان غوّاصاً بأعماق البحار
|
لم نزل نجنی ثمار العلم من
|
|
دوحة أعطت لنا أحلی الثمار
|
کان مرآة لدیوان العرب
|
|
کان یمحي من محيّاها الغبار
|
موته المأساة لکن أُنزلت
|
|
هل لنا من حيلة غیر اصطبار؟
|
لم یکن فخراً لنا عُجماً فحسب
|
|
کان فخر القوم للعُرب الکبار
|
ربّ أسکِن روح فیروز الحریر
|
|
جنة الفردوس فی دار القرار
|
جمع شاگردان او در انجمن
بر تو ای استاد استادان درود
|
|
در يتيمی می سرايند این شعار:
بر روانت صد سلام از من نثار
|
شعر خاقانی شميم یاد توست
|
|
شاد باشی در بر پروردگار
|